برو ای خوب من، هم بغض دریا شو ، خداحافظ
برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ
تو را با من نمی خواهم که “ما” معنا کنم دیگر
برو با یک “من” دیگر بمان “ما” شو، خداحافظ . . .
برچسبها:
فقط از این می ترسم "چوب خدا بی صداست" فقط یک ضرب المثل باشه و توی دنیای واقعی هیچ کاربردی نداشته باشه!
فقط نوعی دلخوشکنک باشه و ...وعده های دروغ به خودمان!!! راستی واقعا خدا چوب داره؟
امیدوارم خدا چوبی نداشته باشه!!!!
اصلا این ضرب المثل کاربردی نداشته باشه!
اما میدانم روزی سراغم را خواهی گرفت که من دیگه نیستم!!!!
فراموش نکن که من سال هاحرف برای گفتن داشتم!سکوت کردم تا مانده احترام بین من و تو هنوز به همان شکل باقی بماند!!!
برچسبها:
اینجا زمین است ... اسم آن موجودات دو دست و دو پا آدم است ... اینجا اگر بری گمشی عوض اینکه پیدات کنن کاملا فراموشت می کنند ... اینجا زمین است ... اینجا مدام از وفاداری و دوستت دارم حرف می زدنند اما تا زمانی که نوبت به خودشون نرسیده وقتی نوبت خودشون شد یادشون می ره وفاداری را با چه عهدی حک می کنند و دوستت دارم را با چه دلی می گویند ... اینجا زمین است...
برچسبها:
من به دوستت دارمهای افراد نگاه نمی کنم
جایی که ببینم اضافیم می روم
جایی که ببینم بهم بی اعتنایی می شه می رم حتما یه خطایی از من سر زده که سزاوار بی اعتنایی هستم یا شاید دل طرفمو زدم...
جایی که ببینم طرفم یکی بهتر از من پیدا کرده دیگه پشت سرمو نگاه نمی کنم ساکت و آرام می روم نمی خوام تو رودربایستی با من باشه
و امروز من می روم برای همیشه ...
برچسبها:
ایرانسل دیگه داره جای دوستامو (!!!) پر می کنه ، فقط مونده اس ام اس بده کجایی؟
برچسبها:
یه وقتایی می شد تا صبح منتظر بودم ...
منتظر حتی یه میس کال ... اما دریغ ... منتظر بودم تا با یکی حرف بزنم ... باهاش از زمین و زمان بگم ... باهاش از اتفاقا بگم ... همدمم شد دفترچه خاطراتم و خودم می نوشتم و بعد با یه رنگ دیگه ابراز همدردی می کردم... دیوانه شده بودم ...
گوشیمو خاموش کردم ... اینطوری سنگین تر بودم... بیشتر از این نباید خودمو داغون می کردم... تمام پل ها را پشت سرم خراب کردم ... هیچکس کنارم نبود ... قبول این واقعیت تلخترین واقعیت زندگیم شده بود...
سردرد پشت سردرد ... آرامبخش پشت آرامبخش ... و بعد هم یک ماه خونه نشین شدنو ... اما الان سرد شدم نسبت به همه چیز سرد شدم ...
الان بهم میگن بی احساس، میگن خشک، میگن جدی، میگن یخ ... نمی دانم این منم یا قبلیه؟
اما این را می دانم که گاهی احساس می کنم این من، من نیستم! هنوز ذره ای احساس در من هست...
این من را بیشتر دوست دارم ... دیگر تغییری در کار نیست و نخواهد بود...
برچسبها:
گذشته: یادم باشد وقتی آمد راز بزرگی را بهش بگویم ، اینکه در نبودنش آسمان آبی نیست
امروز :یادم بماند آسمان چه باشد چه نباشد همان رنگ است خاکستری ...
برچسبها:
ما بدهکاریم به یکدیگر و به تمام ” دوستت دارم” های ناگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماند و آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم که منطقی هستیم
برچسبها:
داری مدام فیلم بازی می کنی
گاهی وقتا خودت هم باورت می شه که هیچیت نیست
بعبارتی مرفه بی دردی ... خسته ای ... مدام در خوابی هستی که دیگه بیدار نشی...
برای بار سوم خوردی زمین ... اصلا معلوم هست توی این یک ماه اخیر کجایی که مدام زمین میخوری ... نمی دانی فقط میدانی دردهایت خنده دار تر شده است... دیگه اون آدم سابق نیستی ... بزرگ شده ای ... رسم بزرگترها را یاد گرفته ای ...
برچسبها:
یه گوشه را پیدا کردی ... میخوای تنها باشی ... میخوای چشماتو ببندی و به چیزایی که گذشته فکر کنی ... فارغ از هیاهوی مردم ... دوست داشتی بعد از اینکه چشمانت را روی هم می گذاری دوستت بیاد دستشو بذاره روی شونتو بهت بگه: من همراتم من نمیذارم تو تنها باشی ... اما
چشماتو باز می کنی میبینی خودتی و خودت ...
با هرکدام از حرفای سرزنش کننده دوستات بلندتر میخندی نمیخوای کسی بفهمه که داری خرد میشی! داری زیر بار شکنجه دوستات از بین میری اما باز هم میخندی...
خرد شدی ... داغونی ... اما هنوز هم بازیگر خوبی هستی ... بخند ... بخند ... بخند ...
برچسبها:
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر میکشیدم
و لابهلای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس میزد
آنگاه با خمیازهای ناباورانه
بر شانههای خستهام دستی کشیدم
بر شانههایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس میکردم!
امین پور
برچسبها:
خطی، این لحظه ز دلتنگی، بر این دیوار
یادگاری بنویس و به ره شکوه مپوی
از دورنگی که ز یارانت دیدی، عیار!
گر تو خاموش بمانی
چه کسی خواهد بود
که گواهی دهد:
« اینجا، بودند
عاشقانی که زمین را به دگر آیینی
خواستند آذین بندند و
چه شیدا بودند!»
آه!
ناجوانمردی گیتی آیا
تا بدانجاست که فردا، وقتی
نبض این ساعت فرتوت نخواهد زد،
هیچ مستی دیگر
در ته کوچه ی بن بستی
در آخر شب
نغمه ی ما را با سوت نخواهد زد؟
با سر انگشتی، آغشته به خون و انکار،
یادگاری ز خود، امروز، بنه بر دیوار.
برچسبها:
انگار مدتی است که احساس میکنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشتهام
احساس میکنم که کمی دیر است
دیگر نمیتوانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند
فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی ...
آه ...
مردن چه قدر حوصله میخواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی!
انگار این سالها که میگذرد
چندان که لازم است
دیوانه نیستم
احساس میکنم که پس از مرگ
عاقبت
یک روز
دیوانه میشوم!
شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیبتر از این
باشم
با این همه تفاوت
احساس میکنم که کمی بی تفاوتی
بد نیست
حس میکنم که انگار
نامم کمی کج است
و نام خانوادگیام، نیز
از این هوای سربی
خسته است
امضای تازهی من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن نام را دوباره
پیدا کنم
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم
آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم
افتاد
و لابهلای خاطرهها گم شد
آنجا که
یک کودک غریبه
با چشم های کودکی من نشسته است
از دور
لبخند او چه قدر شبیه من است!
آه، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور!
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است
قیصر امین پور
برچسبها:
دارم راه می رم ... ارام و بیصدا ... ساکت و خسته ... مدام با خودم می گویم قصدی نداشتن ... اما مگه زخمای من قصد و نیت می شناسن ... حرفاشون مثل پتکه... همه متنظر همین روزها بودند
و الان: کسی نمانده پا به پای من مگر غمی که خانه زاد توست...
برچسبها:
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تانگاه می كنی
وقت رفتن است
بازهم همان حكایت همیشگی !
پیش از انكه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو نا گزیر می شود
ای...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر
زود
دیرمی شود!
شعر از: قیصر امین پور
برچسبها:
انتظار ... انتظار ... انتظار ... حماقت ... حماقت ... حماقت ....
انتظار اینکه یادم باشن حماقت محض بوده و هست، هیچکس نفهمید که یک هفته موبایلم خاموش بود ... هیچکس نفهمید که از نظر روحی کاملا بهم ریخته بودم ... همه دوقرت و نیمشان از اینکه یادشان نبودم باقی بود ... فقط سکوت کردم ... درست عین اون موقع که همراهم ازم پرسید دوست صمیمی یا همین رفیق فابت کیه؟...
با خودم کنار آمده ام ... عادت کرده ام ... دیگه دوست ندارم هیچکس این آرامش را بر هم بزنه ... نمیخوام کسی دوستم داشته باشه ... میخوام به حال عادت کنم ... دیگه منتظر نیستم ... دلم گرفته از آدمایی که می گفتن دوستت دارم اما معنی دوستت دارم را نمی دانستن...
برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.